گام به گام نگارش سال نهم درس ششم

‎‎جمعه, ۱۳ فروردين ‎۱۴۰۰

 قالبی برای نوشتن، برگزینیم 



 

 فعالیت های نگارشی صفحه 79و80 

 

نوشته های زیر، بخشی از متن اصلی یک نوشته اند، آنها را بخوانید و قالب هر کدام را مشخّص کنید.

 

سومین روز نمایشگاهِ کتاب، با ازدحام نسبی بازدیدکنندگان ادامه یافت. صحن مصلّی تهران، شبستان ها، استراحتگاه ها و قسمت های مختلف

نمایشگاه، میزبان جمعیّتی بود که ترجیح داده بودند، روز تعطیل خود را در این فضا سپری کنند. چه کتاب بخرند و چه نخرند. می دیدم که علاق

همندان به کتاب، مقابل غرفه های ناشران، جمع شده اند. اکثر بازدیدکنندگان، کیسه های تبلیغاتی در دست داشتند و یکی دو تا کتاب توی آن، جا

داده بودند. همین طور که دیده ها و شنیده هایم را یادداشت می کردم، با چند نفر دربارة وضعیت نمایشگاه صحبت کردم.

 

برای یک کتاب فقط ۳۰۰ «: یکی از بازدیدکنندگان که دختر دانشجویی بود، گفت تومان تخفیف گرفته است و این مبلغ، حتّی از قیمت بلیت رفت و

برگشت مترو هم کمتر یک دانشجوی زبان انگلیسی هم از بخش کتاب های خارجی نمایشگاه، چندان ». است راضی نبود. یک آقای معلّم هم که

ظاهراً ادبیات فارسی درس می داد، خیلی خیلی راضی بود. او خوشحال بود که فقط در 4 ساعت توانسته، کتاب های مورد نظرش را خریداری کند.

 

شبستان مصلّی (بخش ناشران عمومی) را ترک کردم و به شلو غترین قسمت نمایشگاه؛ یعنی بخش ناشران کودک و نوجوان رفتم. سال نهای

بخش کودک نمایشگاه، در قسمت شمالی مصلّ واقع شده بود و در آنجا، شور و شادی خاصّی حکم فرما بود. در ورودی بخش کودک، یکی از

ناشران خوش ذوق، مسابقة نقاشی برگزار کرده بود. در این مسابقه، هر کودکی که نمایشگاهِ کتاب را از نگاهِ خودش نقّاشی می کرد، سه جلد

کتاب هدیه می گرفت... .

قالب : گزارش 
 
در سرزمینی بسیار دور از اینجا، در آن سوی رود سبز، زمانی کوهِ سیاهی بود که قلّه اش
 
مثل تکّه فلز نخراشیده و نتراشید های، سفیدی آسمان را می شکافت. روستاییان اسم آن کوه را گذاشته بودند؛ چون در آنجا هیچ گیاهی نمی
 
رویید و هیچ پرنده و چرنده ای ماندگار ((کوهِ بی ثمر)) نمی شد...

 

قالب : داستان 

 
عزیز من، از اینکه این روزها، گهگاه و چه بسا غالباً، به خشم می آیی، ابداً دلگیر و آزرده نیستم. من خوب می دانم که تو سخت ترین روزها و سال
 
های تمامی زندگی را می گذرانی، حال آنکه هیچ یک از روزها و سال های گذشته نیز چندان دلپذیر و خالی از اضطراب نبوده است که با یادآوری
 
آنها، این سنگ سنگین غصّه ها را از دلت برداری و نفسی به آسودگی بکشی. صبوری تو، صبوری تو، صبوری بی حساب تو در متن یک زندگی ناامن
 
و آشفته که هیچ چیز، آن را مفرّح نساخته است و نمی سازد، به راستی که شگف تانگیزترین حکایت هاست...
قالب : نامه غیر رسمی

 انشا صفحه 81

 

موضوعی را انتخاب کنید و در یکی از قالب های نوشتاری بنویسید.

 
کودکی من
 
یک روز از کلاس
 
جلسۀ امتحان
 
هدف زندگی
 
نوجوانی
 
عاقبت فرار از مدرسه
 
پرواز بدون بال

 

موضوع : نوجوانی

 

مقدمه:

 

درطول زندگی ماانسان ها دوران نوجوانی یکی از دوران های سخت و شکل دهنده ی شخصیت و وجود هرفردمی باشند.

 

متن انشا :

 

همانطورکه گفته شددوران نوجوانی یکی از شکل دهنده ترین قسمت از زندگی است که بنیه و ریشه ی یک انسان ها تشکیل داده می شود که در

ان دوران فرد چشم به جهانی تازه بازمی کندوباحقایق جدیدو احساسات نو و قیافه و تعقیرات جدیدی رو برو می شوند،که این تعقیرات شامل

احساسات عاطفی به جنس مخالف نیز می باشدکه به دلیل تجربهنداشتن وتازه واردشدن به این دوران،دچارلغزش واشتباه می شوندکه نیاز به

کمک گیری از خانواده یعنی پدرومادر که اولین معلم و درس دهنده به فرزندان خودهستدو تجربیات خودرابهترمی توانند در اختیار فرزندان خود قرار

دهندوهمچنین مشاورهانیزتاثیرزیادی درکمک دهی به این نوجوانان دارند.

 

دردوران نوجوانی افراد رشته ی تحصیلی خود را انتخاب می کنند تا دانشگاه و شغل خودراباعلاقه و استعداد درونی ادامه دهندو اینده یخودرا شکل

دهند.خیلی ها ازانتخاب خود راضی و خشنود می شوند ونقش درست خود را در جامعه پیدامی کنند وگاهی دراین مسیر،خیلی از نوجوانان راه غلط

را انتخاب می کنند و پا در مسیر اعتیادو بی بندو باری می گذارندودرس و مدرسه ی خودرا ترک می کنندو اینده ی خود راتباه می کنندو چندی

بعدچیزی جز حسرت برایشان باقی نمی ماندو هرگز نمی توانند به گذشته بازگردندو اشتباه خودرا اصلاح کنندو ان موقع متوجه می شوندکه درس

چقداهمیت دارد تااینده ی خودرا تضمین کنند.

 

نتیجه گیری:

 

بااینکه هریک از دوران از زندگی از جمله کودکی و نوجوانی و جوانی و میانسالی و پیری حائزاهمیت است و نقش بسزایی داردو هرکدام شکل

دهنده ی شخصیت ما می باشنداما نوجوانی پررنگ ترین دوران زندگی می باشد

 

 


 درست نویسی صفحه 83 

 

جمله های زیر را ویرایش کنید:

 

تخته وایت برد را برای معلّم آماده کردم.

 

تخته سفید را برای معلّم آماده کردم.

 

ناهار ظهر را که خوردیم و بار و بندیل را جمع کردیم و راه افتادیم.

 

ناهار را که خوردیم و بار و بندیل را جمع کردیم و راه افتادیم.

 

 


 مثل نویسی صفحه 84 

 

مثل زیر را بازآفرینی کنید.

 

فضول را بردند جهنم گفت هیزمش تر است

 

بازآفرینی مثل

 

 در روستایی به نام گل آباد مردی زندگی میکرد به نام قلی…. او مردی مهربان و بود و امورات خود را با کارگری به سر میبرد… اما از ویژگی های او

بخواهم بگویم تنها کنجکاوی بی اندازه اش بسیار به چشم می آید… دخالت های بیجا در هر موردی… اما هیچکس نتوانسته بود به او بفهماند که

کار بسیار ناشایستی انجام می دهد… در یکی از همان روزها همسایه ای جدید سر و کله اش پیدا شد … و در روز اول شروع کرد به کند و کاری

دیوارها برای اینکه آنجا را سر و سامانی بدهد … قلی قصه ما که کنجکاویش گل کرده بود به سراغ او رفت و شروع کرد به حرف زدن که کی هستی

چی هستی از کجا آمدی برای چه برای چه این کارها را میکنی و ….. او هم در جوابش با صراحت تمام گفت فضول را بردند جهنم گفت هیزمش تر

است… قلی قصه ما دهانش بسته شد و به کار ناشایستش پی برد.

 

 

نظرات (۰)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
Arrow دانلود اپلیکیشن