گام به گام نگارش سال نهم درس پنجم

‎‎جمعه, ۱۳ فروردين ‎۱۴۰۰

 نوشته را خوش، آغاز کنیم؛ زیبا به پایان ببریم و نیکو نام گذاری کنیم 



 

 فعالیت های نگارشی صفحه 65 و 66 

 
نوشته های زیر، از بخ شهای آغازین و پایانی متن هایی انتخاب شده اند؛ آنها را بخوانید و بگویید، هر کدام، به
چه شیوه، آغاز و پایان نوشتة خود را تنظیم کرده اند؟

 

یک) می گویند که در شهر کوچک یورو در کشور هندوراس، سالی یکی دو بار از آسمان ماهی می بارد! براساس گفته های مردم محلی، در ماه

های مه و ژون هر سال، طوفان های بسیار بزرگی در این شهر اتفاق می افتد و گاهی بعد از تمام شدن طوفان، تمام خیابان ها پر از ماهی های

کوچک می شوند.ما کاری به علمی بودن یا نبودن این خبر نداریم، تنها می خواهیم راجع به یک مسله دیگر حرف بزنیم. آن مسله، غیر منتظره بودن

یک اتفاق است. مثل باریدن ماهی از آسمان، پرواز کردن کشتی در آسمان، شکست خوردن یک فیل از مورچه و خیلی خبرهای عجیب و غیر

منتظره. آیا به نظر شما، خیانت کردن یک دوست به دوستی دیگر هم، خبر غیر منتظر های است؟ نافرمانی یک فرزند در برابر پدر و مادر چطور؟ آیا در

حد خبر باران ماهی ها هست؟ …

آغاز با : خبر و داستان و پرسش

دو) به چه چیزهایی باید علاق همند بود؟ به پدر و مادر؟ به علم و دانش؟ به دوست و آشنا؟ به هنر و زیبایی؟ مسلما همه اینها ارزشمندند و باید

دوستشان داشت؛ اما آنچه پیش و بیش از همه چیز و همه کس باید بدان علاقه مند شد، چیز دیگری است.

علاقه مند شوید. شما باید» خودتان «باید پیش از علاقه مند شدن به هر چیز و هر کس، به خودتان را دوست بدارید و به خودتان عشق بورزید. باید

آنقدر به خودتان نزدیک شوید که گویی بهترین دوست صمیمی خودتان هستید. علاقه مند شدن به خودتان کلید اصلی علاقه مند شدن به دیگران

است …

آغاز با : پرسش

 

یک) … به این ترتیب، فصل ها پشت سر هم می آیند و می روند و هر فصل که به پایان می رسد، جای خود را به فصلی دیگر می دهد. بهار،

تابستان، پاییز، زمستان و دوباره بهار. آیا نه این است که هر چهار فصل یک مقصد دارند و هر چهار، پیام آور یک حقیقت اند؟ است و تنها حیات؟»

حیات «آیا نه این است که این چهار پیامبر، پیامشان
پایان با: …………………………………………………………………………….

پایان با : پرسش

 

دو) … زبان فردوسی مانند دل او روشن و پاک است. او با همین زبان صاف و زلال و عفاف آمیز، صحنه های بزم و رزم را وصف می کند. خواننده، در

پس صدای کارزار و به هم خوردن شمشیر و گرز، صدای خود شاعر را می شنود و وجود او را احساس می کند. فردوسی با خلق اثری که عواطف

ملی و آرمان های انسانی به زیباترین و پرشکوه ترین صورتی در آن انعکاس یافته، در دلها و جان های پاک، برای همیشه زنده خواهد ماند.

چو این نامور نامه آمد به بن زمن روی کشور شود پر سخن

نمیرم از این پس که من زنده ام که تخم سخن را پراکنده ام.

پایان با : شعر (نقل شعر و ابیات).

 انشاء صفحه 67 

 
موضوعی را به دلخواه برگزینید و با یکی از شیو ههای آغاز و پایان نوشته، متنی را دربارة آن بنویسید؛ سپس نامی برای نوشتۀ خود انتخاب کنید.

 

همه میگویند کاش میشد سرنوشت را از سر نوشت اما این را بدان گذشته ها گذشته  و دیگر هیچ چیزی

مانند قبل نمیشود سنوشت چیزی نیست که بتوانیم از آن فرار کنیم سرنوشت را با بهترین رنگ های دنیا

بنویس هنگامی که قرار شد سرنوشتم را بنویسم خودکاری به دستم دادند اما من از آن ها مدادی خاستم اما

جولب دادند هر اشتباهی پاک شدنی نیست پدرم همیشه میگوید زندگی شوخی نیست با اشتباهاتی که از

روی نادانی انجام میدهی زندگی ات را تباه نکن میگویند اولین اشتباه نادانی است اگر باز دوباره آن را انجام

دهی دیگر انتخاب است به قول ضرب المثل: مار گزیده یه بار از یه سوراخ نیش میخوره چشم و گوشت را باز

کن و دوست و دشمنت را بشناس خوشبخت کسی نیست که مشکلی نداشته باشد خوشبخت کسی است

که با مشکلش مشکلی نداشته باشد خوشبخت کسی نیست که خوب و بد را تشخیص بدهد خوشبخت

کسی است که از میان خوب و بد خود را انتخاب کند

 

ما فقط یک بار زندگی میکنیم بگذار بعد از مرگت اسمت بر روی زبان همه باشد و از تو به خوبی یاد کنند نه این

که با شنیدن اسمت فرار کنند

 

به قول شاعر:

 

تو  نیر شعر خواهی چون ندانی / که باید خویشتن را خود بخانی

 


 درست نویسی صفحه 69 

جمله های زیر را ویرایش کنید :

 

دانش آموزان در جشن پایان دورة متوسطة اوّل، حضور به هم رساندند.

 

دانش آموزان در جشن پایان دورة متوسطة اوّل، حاضر شدند

 

مدیر مدرسه، خاطرة سی سال مدیریت خود را به رشتة تحریر در آورد.

 

مدیر مدرسه، خاطرة سی سال مدیریت خود را نوشت

 

 


 حکایت نگاری صفحه 70 

 

حکایت زیر را به زبان ساده، بازنویسی کنید.

متن حکایت :

 

روزی شخصی نزد طبیب رفت و گفت شکم من به غایت درد می کند آن را علاج کن که بی طاقت شده ام طبیب گفت امروز چه خورده ای مریض

گفت نان سوخته طبیب غلام خود را گفت داروی چشم را بیاور تا در چشم او کشم مریض گفت من درد شکم دارم و داروی چشم را چه کنم طبیب

گفت اگر چشمت روشن بودی نان سوخته نخوردی.

بازنویسی حکایت :

 

یک روز شخصی که دل درد داشت، نزد پزشکی رفت و گفت: «آقای دکتر، به دادم برس، طاقت ندارم، شکمم

به شدت درد می کند.» پزشک پرسید: «امروز چه غذایی خورده ای؟» بیمار گفت: «نان سوخته خورده ام.»

پزشک به دستیارش گفت : «قطره ی چشمی بیاور تا در چشم این بیمار بریزم.» بیمار گفت: «آقای دکتر من

دل درد دارم، قطره ی چشم به چه درد من می خورد؟» پزشک پاسخ داد: «مشکل در بینایی تو است، زیرا اگر

چشم بینا داشتی، نان سوخته نمی خوردی و به این درد دچار نمی شدی!»

 

نظرات (۰)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
Arrow دانلود اپلیکیشن