گام به گام نگارش سال نهم درس چهارم

‎‎جمعه, ۱۳ فروردين ‎۱۴۰۰

 فضا و رنگِ نوشته را تغییر دهیم 



 

 فعالیت های نگارشی صفحه 53 و 54 

 

نوشته های زیر را بخوانید و نوعِ فضا و رنگ (طنز - غیرطنز) هر کدام را مشخّص کنید.

 

یک) تمساح از معدود حیواناتی است که لبخند می زند. لبخند تمساح، خطرنا کترین لبخند است. این لبخند، علامت دوستی نیست. لبخند تمساح

به سبب نوعِ آروارة پایینی آن است که در انتها به طرف بالا برگشته است. تمساح وقتی غذای خوشمزه ای پیدا می کند، دهانش را نیمه باز می

کند و دندان های تیز و برّاقش را نشان می دهد.

 

فضای نوشته : غیر طنز

 

دو) پگی کوچولو گفت: «ا مروز نمی توانم به مدرسه بروم؛ سرخک و اُریون گرفت هام، سر تا پایم پر از جوش و تاول شده، لوز ههایم اندازة دوتا

سنگ یک کیلویی شد هاند. تا حالا شانزده لکة آبله مرغان روی تنم شمرده ام، آهان این همی کی، می شود هفده تا. پایم از بیخ قلم شده، سرفه

می کنم، عطسه می کنم، نفس نفس می زنم و چه گلودردی دارم! باران که می آید، آپاندیسم درد می گیرد.

زبانم هی دارد گنده و گنده تر می شود. آرنجم کج شده، ستون فقراتم خم برداشته، تبم به بالای 180 درجه رسیده، توی گوشمی ک سوراخ هم

پیدا شده، ناخن هایم ریش ریش شده، قلبم…

چی؟ چی گفتی؟

گفتی امروز مدرسه تعطیل است؟

خداحافظ، من رفتم بازی!

فضای نوشته : طنز

سه) تازگی ها یک نفر پیدا شده است که بعضی ها به او می گویند: «ملّا نصرالدّین قرن بیست و یکم». بعضی ها شک کرده اند که نکند این آدم،

همان ملّا نصرالدّین باشد و یک جورهایی سر از قبر برداشته، دارد توی عصر رایانه، جولان می دهد. هرچه باشد، هرکه باشد، فرقی نمی کند.

شما چند تا از ماجراهای ملّا نصرالدّین قرن بیست و یکم را گوش بدهید، ببینم نظر شما چیست:

ملّا نصرالدّین جدید، یک حلقة نامزدی پیداکرد و به فکر ازدواج افتاد. از او پرسیدند: با کی می خواهی ازدواج کنی؟ جواب داد: با هر کسی که

انگشتش به این حلقه بخورد. …

فضای نوشته : طنز

 

چهار) حسین همین طور ایستاده بود و به همرزم و دوستش نگاه می کرد که آن طرف کوچه، در کمین نشسته بود. تانک عراقی غرّش کنان جلو آمد

و به کنار آنها رسید. ناگهان، آن رزمنده که به نظر می رسید چهار پنج سالی از حسین بزرگ تر است، از کمینگاهِ خود بیرون جَست، چابک و سریع

پرید روی تانک و با شکم روی سقف آن دراز کشید. سینه خیز جلو رفت و خود را به روزنه های دید تانک رساند. قوطی افشانه را از جیبش بیرون آورد،

با تمام قدرت دکمة آن را فشرد و با لایه های غلیظی از رنگ قرمز، جلو دید تانک را پوشاند و مقداری از رنگ را هم از راهِ همان روزنه ها، به سر و

صورت خدمة تانک پاشید. حسین، هنوز داشت با تعجّب به حرکات آن همرزمش

نگاه می کرد که دید، تانک از حرکت ایستاد و چند لحظه بعد دونفر عراقی با سر و صورت قرمز از

داخل تانک بیرون آمدند…

فضای نوشته : غیر طنز

 


انشاء صفحه 55

 

از میان موضوع های زیر، یکی را برگزینید؛ یک بار با فضای (طنز) و بار دیگر فضای (غیر طنز) دربارة آن بنویسید.

موضوع: ربات پیشخدمت ( غیر طنز)

 

من یک ربات هستم. رباتی که سیستم اصلی او تعبیه شده است برای پیشخدمت بودن و انجام اموری که به

من دستور داده می شود. رباتی که طی برنامه هایی که از قبل درون من برنامه ریزی شده من موظف به

پیگیری و انجام آن ها هستم و امکان نافرمانی و انجام ندادن آن ها در من وجود ندارد.

 

زیرا که مانند انسان ها قدرت اختیار و تصمیم گیری را ندارم. من تنها مانند گارسون یا پیشخدمتی هستم که به

کنار میز مشتری های مراجعه کننده می روم و آن ها به من دستور کار می دهند و من بدون هیچ حرف یا

مخالفتی آن را انجام می دهم. گاهی به انسان ها و انسان بودن حسودی می کنم. اما آن ها قدر نعمت های

داده شده به خود را نمی دانند. کاش من هم یک انسان بودم.

موضوع: ربات پیشخدمت ( طنز)

 

من یک ربات هستم. ربات که چه عرض کنم. مانند نوکر حلقه به گوشی که هر چه به من بگویند باید آن را

انجام دهم و حق هیچ گونه شکایتی را ندارم. گاهی بعضی از مشتری ها با لحن تند و زننده با من برخورد می

کنند. آن لحظه خیلی دلم می خواهد که حرف آن ها را گوش ندهم و با جوابی دندان شکن آن ها را کتک بزنم.

دقیقا مثل فیلم های اکشن هندی با یک دستم یکی را بگیرم و با دست دیگرم آن یکی را بگیرم و با پاهای خود

به نفر سوم ضربه بزنم و به صورت باورنکردنی به من هیچ آسیبی نرسد. اما افسوس و صد افسوس که من

تنها یک ربات پیشخدمت هستم و کاری جز فرمان برداری و انجام دستورات آن ها را ندارم.


 درست نویسی صفحه 57 

 

جمله های زیر را ویرایش کنید:

 

یقیناً با شما ممکن است به ورزشگاه بیایم.

 

ممکن است با شما به ورزشگاه بیایم

 

یقینا با شما به ورزشگاه می آیم

 

مطمئن هستم این هفته، شاید خبر خوبی به شما برسد.

 

شاید این هفته خبر خوبی به شما برسد

 

مطمئن هستم این هفته، خبر خوبی به شما میرسد.


 تصویر نویسی صفحه 58 

 
درون یک فضاپیما را که روی کرة ماه، فرود آمده، تصوّر کنید و تصویر ذهنی خود را بنویسید.

 

مقدمه:

 

از کودکی تا کنون آرزوی پرواز در لابه لای ابرهای سفید را در رویاهایم پرورانده ام.گاهی خیال می کردم و گاهی

دیگر خیالم را زندگی می کردم اما هربار عاجز ماندم از لمس ابر های سفید یا که گذر از ستاره های چشمک

زن!زیرا تا به سویش دست دراز میکردم از خواب بر می خیزیدم و رویای شیرینم به اتمام می رسید

 

تنه ی انشا:

 

یکی از شب های پرستاره که طبق عادت پشت پنجره ی اتاقم نشسته بودم و با حسرت به آسمان می

نگریستم،شهاب سنگی را دیدم،سریعا آرزوی قلبی ام را خواستار شدم و چشم هایم را بستم.

 

همه جا را سیاهی مطلق فرا گرفته بود تا زمانی که چشم هایم را گشودم،با باز کردن چشمانم،دریچه ی

جدیدی از زیبایی های خلقت به رویم باز شد و من نظاره گر سقف چشمک زن زمین بودم اما اینبار به جای

بالای سرم،روبرویم قرار داشت!همه چیز رنگ و بوی جدیدی داشت!سنگ های ریز و درشتی که در فضا معلق

بودند و گوی های بزرگ که هر کدام رنگی داشتند روبرویم در گردش بود.یکی از آن ها همچون گلوله ایی

آتشین شعله ور بود،یکی دیگر همچون گردبادی که انبوهی از خاک را به همراه دارد،می ماند و یکی دیگر

همچون پنبه ی سفید و بزرگی که پراز حفره های ریز و درشت بود،وجود داشت.ناگهان صدای هولناکی به

گوشم رسید،انگار که زمین واژگون شده است و من با ترس به اطراف و جایی که نشسته بودم نگاهی

انداختم!من در جایی نشسته بودم که تاکنون چنین جایی را ندیده بودم!شبیه ماشین بود اما پراز دکمه های

رنگین،فرمان داشت اما چرخ یا لاستیکی نداشت و در آن لحظه دریافتم که در فضا پیما نشسته ام و اینجا همان

رویای من است و آن صدای هولناک،صدای فرود آمدن من از تخت به زمین بوده است.

 

نتیجه گیری:

 

هیچ چیز غیر ممکن نخواهد بود.این تصورات ما هستند که همه چیز را ممکن خواهندساخت،تنها کافی است

که بخواهیم

 

منبع : انشا باز

نظرات (۰)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
Arrow دانلود اپلیکیشن