معنی شعر علم زندگانی
کبوتر بچه ای با شوق پرواز *** به جرات کرد روزی بال و پر باز
روزی جوجه کبوتری با اشتیاق پرواز، با شهامت، بال و پرش را گشود.
پرید از شاخکی بر شاخساری *** گذشت از بامکی بر جو کناری
از شاخه کوچکی بر شاخه دیگر پرید و از بام کوچکی به کنار جویباری پرواز کرد.
نمودش بس که دور آن راه نزدیک *** شدش گیتی به پیش چشم تاریک
از بس که آن راه نزدیک به نظرش طولانی آمد ،جهان در پیش چشمش تاریک شد. (خسته شد)
ز وحشت سست شد بر جای،ناگاه *** ز رنج خستگی درماند در راه
ناگهان به خاطر وحشت و ترس، بر جایش بی حال ایستاد و از شدت رنج و خستگی از ادامه حرکت بازماند.
فتاد از پای، کرد از عجز فریاد *** ز شاخی، مادرش آواز در داد
درمانده شد و از عجز ناتوانی فریاد کشید، ناگهان مادرش با صدای بلند گفت:
تو را پرواز بس زود است و دشوار *** ز نو کاران که خواهد کار بسیار؟
پرواز برای تو بسیار زود و سخت است و کسی از افراد بی تجربه و تازه کار انتظار کارهای بزرگ ندارد.
هنوزت نیست پای برزن و بام *** هنوزت نوبت خواب است و آرام
تو توانایی رفتن به کوچه و پریدن بر روی بام را نداری و الان زمان استراحت کردن تو است .
تورا توش هنر می باید اندوخت *** حدیث زندگی می باید آموخت
لازم است که تو تجربه اندوزی کنی و راه و رسم زندگی کردن را یاد بگیری.
بباید هردو پا محکم نهادن *** از آن پس فکر بر پای ایستادن
باید اول بتوانی هر دو پایت را محکم و استوار بر روی زمین بگذاری و بعد از آن به فکر ایستادن باشی.
من اینجا چون نگهبانم تو چو گنج *** تورا آسودگی باید مرا رنج
من در اینجا همانند نگهبان هستم و تو چون گنجی با ارزش می باشی، تو باید آسوده و راحت باشی و من باید رنج محافظت تو را تحمل
کنم.
مرا در دام ها بسیار بستند *** ز بالم کودکان پرها شکستند
من در دام های بسیاری گرفتار شدم و کودکان، پرها و بال هایم را شکستند (رنج و سختی زیادی را تحمل کردم و تجربه اندوختم)
گه از دیوار سنگ آمد ،گه از در *** گهم سر پنجه خونین شد، گهی سر
گاهی از بالای دیوار و گاهی از در خانه به من سنگ می زدند و مرا زخمی می کردند.
نگشت آسایشم یک لحظه دمساز *** گهی از گربه ترسیدم گه از باز
من لحظه ای در زندگی، در آسایش به سر نبردم. زمانی از گربه و گاهی از باز ترسیدم.
هجوم فتنه های آسمانی *** مرا آموخت علم زندگانی
بلاها و مشکلات روزگار، علم زندگی کردن را به من یاد داد.
نگردد شاخک بی بن ،برومند *** ز تو سعی عمل باید، ز من پند
شاخه کوچکی که بدون ریشه باشد، میوه نمی دهد؛ (رشد نمی کند ) بنابرین تو باید سعی و تلاش کنی، من هم باید به تو پند و اندرز بدهم.