زنگ آفرینش
معنی شعر زنگ آفرینش
صبح یک روز نوبهاری بود *** روزی از روز های اول سال
صبح یکی از روز های فصل بهار بود
و سال تحصیلی جدید آغاز شده بود.
بچه ها در کلاس جنگل سبز *** جـمع بودند دور هم خوشحال
بچه ها در کلاس
دور هم جمع شده بودند و خوشحال بودند.
بچه ها گرم گفت و گو بودند *** باز هم درکلاس غوغا بود
بچه ها مشغول صحبت بودند
و در کلاس سروصدا و شلوغ بود.
هریکی برگ کوچکی در دست *** باز انگار زنگ انشاء بود
هر یکی از بچه ها برگه ای در دست داشتند
و قرار بود زنگ انشاء شروع شود.
تا معلم زگرد راه رسیــــد *** گفت با چهره ای پر از خنده:
همین که آموزگار وارد کلاس شد و رسید
،با چهره ای خندان گفت.
باز موضوع تازه ای داریم *** آرزوی شما در آینده
برای انشاء موضوع تازه ای داریم.
موضوع آرزوی شما در آینده است.
شبنم از روی گل برخاست *** گفت: می خواهم آفتاب شوم
شبنم بلند شد و گفت
من میخواهم آفتاب شوم(صنعت تشخیص)
ذره ذره به آسمان بروم *** ابر باشم، دوباره آب شوم
ذره ذره با آسمان بروم
به ابر تبدیل شوم و دوباره به آب تبدیل شوم.
دانه آرام بر زمین غلتیـد *** رفت و انشای کوچکش را خواند
دانه آرام آرام برروی زمین چرخید و غلت خورد
و شروع کرد به خواندن انشای کوچکش.
گفت: باغی بزرگ خواهم شد *** تا ابد سبز خواهم ماند
در انشایش گفت: به باغی بزرگ تبدیل خواهم شد
و همیشه سرسبز وسبز رنگ خواهم ماند.
غنچه هم گفت گرچه دل تنگم *** مثل لبخند باز خواهم شد
غنچه گفت اگر چه دل تنگم،
مانند لبخند باز خواهم شد.
با نسیم بهار و بلبل و باغ *** گرم راز و نیاز خواهم شد
با باد ملایم بهار و بلبل و باغ،
شروع به زار و نیاز کردن می کنم.
جوجه گنجشک گفت: می خواهم *** فارغ از سنگ بچه ها باشم
جوجه گنجشک گفت می خواهم
از سنگ بچه ها آزاد شوم.
روی هرشاخه جیک جیک کنم *** در دل آسمان رها باشم
روی هر شاخه بنشینم و جیک جیک کنم
و از منظره ی آسمان لذت ببرم.
جوجه ی کوچک پرستو گفت: *** کاش با باد رهسپار شوم
جوجه ی کوچک پرستو گفت
کاش بتوانم با باد همراه شوم.
تا افق های دور کوچ کنم *** باز پیغمبر بهار شوم
تا آسمان های دور کوچ کنم
و باز پیامبر خبر آمدن بهار شوم.
جوجه های کبوتران گفتنـــــد: *** کاش می شد کنار هم باشیم
جوجه های کبوتران گفتند
ای کاش می توانستیم در کنار هم باشیم.
توی گلدسته های یک گنبد *** روز و شب زائر حرم باشیم
درون گلدسته های یک گنبد،
همه وقت زیارت کننده ی حرم باشیم.
زنگ تفریح را که زنجره زد *** باز هم در کلاس غوغا شد
زنگ تفریح را که زنجره زد(نوعی حشره)،
دوباره در کلاس سروصدا و شلوغ شد.
هر یک از بچه ها به سویی رفت *** و معلم دوباره تنها شد
هرکدام از بچه ها به طرفی رفتند
و معلم دوباره تنها شد.
با خودش زیر لب چنین می گفـت: *** آرزو هایتان چه رنگین است!
معلم زیر لب می گفت
چه آرزو های قشنگی دارید!
کاش روزی به کام خود برسید؛ *** بچه ها آرزوی من این است!
ای کاش روزی به آرزوی خود برسید
این آرزوی من است.